-
کتانی های سبز (3)
شنبه 21 دیماه سال 1392 16:31
سهیل لقمه ای در دهانش می چپاند و میگوید: هوا شناسی گفته فردا برف میاد. بابا اشاره میکند که با دهان پر حرف نزند. محکم دستانم را بهم می کوبم و میگویم: آدم برفی امسال باید بزرگترین آدم برفی دنیا باشه! مامان با خنده میگوید: تو که هر سال همینو میگی! آخر شب کمی با گوشی ام ور میروم و شماته ام را تنظیم میکنم. بعد از مدتی هم...
-
ملت
شنبه 14 دیماه سال 1392 22:37
ملت همه تو وبلاگ هاشون از امتحانات و استرس و برنامه امتحانی شون میگن. منم تنها کاری که بلدم بکنم اینکه از سر جلسه با یک لبخند ملیح و عریض بیام بیرون و بگم: گند زدم =)) مدیرمون خیلی پایه اس همه تک هارو ده میده. ردیفیم! این سال آخرو پاس کنیم خلاص شیم :|
-
کتانی های سبز (2)
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 18:31
بعد از یک ساعت آیدا میپرسد: اینارو هم باید برات توضیح بدم یا بالاخره یاد گرفتی؟ قیافه متفکرانه ای میگیرم و پاسخ میدهم: تقریبا یاد گرفتم ولی زیاد مهم نیست تو امتحان نمیاد. +: مطمئنی؟ _: آره بابا! +: خیله خب باشه. با نسکافه چطوری؟ _: دارک چاکلت هشتاد درصد هم دارین؟ بقیه وقت راهم با قهوه و صحبت میگذرانیم. قلپ آخر نسکافه...
-
امتحان دفاعی
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 23:46
به بابا میگم فردا امتحان آمادگی دفاعی دارم. میگن باید بربن مشت و لگد بزنین؟ :دی میگم نه مرگ بر آمریکا و استکبار جهانی و ایناست :دییی الانم باید دفاعی بخونم اما اصلا حوصله ندارم. دیروز زنگ آخر از مدرسه که داشتم میومدم بیرون بلافاصله فیوز پروندم (از رفیق سال هفتمی یاد گرفته بودم) بعد نمیدونم فردا خانم مدیر با من و رفیق...
-
اولین قسمت داستان جدید
جمعه 6 دیماه سال 1392 11:52
کتانی های سبز زیر لب میگویم: باید بتونی! و به آهستگی از پله های پل هوایی بالا میروم. به انتها که میرسم نفسم را حبس میکنم. سوز سردی لای مقنعه ام می پیچد و تمام تنم را به لرزه در می آورد. نمی دانم شاید هم به خاطر ترسم است. دستم را به نرده ی سمت چپ میگیرم، منجمد است. البته از هوای دی ماه هم چنین سرمایی بعید نیست. قدمی...
-
:|
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 21:55
قبول دارید که اخم آقایون جذاب تر از لبخندشونه؟ +: نیست؟
-
امتحان
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 18:39
و این بوی نسکافه است که مست می کند :) اینجا من، کاپ نسکافه، کتاب ادبیات + گوشیم. آی لاو یو پی ام سی =))) صبر میکنم نسکافه م خنک شه سر بکشم تا صبح خر بزنم! +: امروز امتحانم آسون بود. خداکنه فردا هم همینجور باشه.
-
داستان
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 20:36
همیشه شخصیت های داستانام کمی اغراق آمیز جلوه میکنن. شاید بقیه خوششون نیاد. ولی معمولا شخصیت اصلی داستانم کسیه که من دلم میخواد اون باشم. پس اصلا مهم نیست کی خوشش نمیاد. من دلم به همونایی خوشه که در این راه تشویقم میکنن. +: فردا و پس فردا امتحان دارم.
-
:)
جمعه 29 آذرماه سال 1392 23:13
من برگشتم. به همین سادگی :) +: میخوام از اول شروع کنم.