Imagine
Imagine

Imagine

کتانی های سبز (2)

بعد از یک ساعت آیدا میپرسد: اینارو هم باید برات توضیح بدم یا بالاخره یاد گرفتی؟
قیافه متفکرانه ای میگیرم و پاسخ میدهم: تقریبا یاد گرفتم ولی زیاد مهم نیست تو امتحان نمیاد.
+: مطمئنی؟
_: آره بابا!
+: خیله خب باشه. با نسکافه چطوری؟
_: دارک چاکلت هشتاد درصد هم دارین؟
بقیه وقت راهم با قهوه و صحبت میگذرانیم.
قلپ آخر نسکافه ام را سر میکشم و میگویم: مامان میخواد ترکم بده دیگه واسم تری این وان نمیخره میگه قدت کوتاه میشه. من موندم تو هفده سالگی هم اگه قرار بود قد بکشم با اینهمه نسکافه که خوردم دیگه واستاده!
+: ای شیطون! پس هر دفعه میای اینجا که قهوه بخوری؟
_: البته خودم دارم سعی میکنم کمش کنم ها! دارم موفق میشم فقط هفته ای دوتا بخورم.
آیدا لبخندی میزند و انگشتان ظریفش را دور لیوان حلقه میکند: منم دوست دارم ولی فقط وقتی میای اینجا قیافه ت رو که میبینم یادم میاد دوست داری میارم ولی همینجوریش کم پیش میاد بخورم.
مدتی بعد آیفون زنگ میزند و آیدا میرود که جواب بدهد.
بعد هم برمیگردد و میگوید: شکیب، سهیل اومده دنبالت.
+: وای چقدر زود! ببین میگم پس فردا تو بیا خونمون زشته من همش بیام.
_: راستش نمیتونم، آخه داییم اینا قراره از تهران بیان باید بریم فرودگاه و اینا. بعدشم میان خونه ما آخه مامان اعتقاد داره مادر جون همون شاه پسر واسش بسه.
میدانستم که پسر دایی اش اینجا دانشجو است. اما تابحال ندیده بودمش.
+: خب راست میگه :))
_: باشه بابا. حالا برو سهیل یخ زد تو این هوا!
+: بیرونم میکنی؟ من دیگه نمیام خونتون!
_: نیا ایلی از دستت راحت میشن =))
با خنده میگویم: بدجنس! باشه میرم خدافظ.
به آرامی پایین میروم و در ساختمان را باز میکنم. سوز سردی صورتم را میسوزاند. سهیل که از سرما و عصبانیت قرمز شده است به تندی میگوید: کجایی شکیبا؟
+: اینجام خب. چرا اعصاب نداری؟
برادر پانزده ساله ام چشم غره ای میرود و میگوید: شما دخترا همیشه باید همه کار رو کش بدین. بریم دیگه فریز شدم.
دست هایم را در جیب هایم فرو میکنم و ترجیح میدهم سکوت اختیار کنم!
سهیل موهای قهوه ای سوخته و لختی دارد که همیشه کمی رویشان بلندتر از دورشان است.
الانم که کلاه نپوشیده است در اهتزاز اند!
بیشتر وقت ها دلم میخواهد دست هایم را در موهای نرمش فرو کنم ولی او از اینکار متنفر است.
یکی از شانس های بزرگ زندگی اش اینست که موهاش به طور طبیعی روی سرش سیخ می ایستد و دوطرفش به عقب میخوابد. اصلا برادرمان یک پا فشنال است B)
به خانه که میرسیم در رابا کلید باز میکنم و داخل میشویم.
بلند سلام میکنم. مامان جواب سلامم را میدهد و میگوید: چقدر درس خوندین؟
+: خیلی.
_: عجب! پس وسایلتو بذار تو اتاق بعد هم بیا کمک من شام درست کنیم.
+: چشم.
دستانم را روی بخاری توی هال میگیرم و میگویم: مامان میدونستی دایی آیدا داره پس فردا از تهرون میاد پیششون؟
_: جدی؟ انشالله به سلامتی!
به اتاقم میروم و پالتویم را روی جالباسی آویزان میکنم. کیف و بقیه وسایلم راهم روی تخت پرت میکنم و به آشپزخانه میروم.
مامان به شلوار جینم نگاهی می اندازد و میگوید: این مال خونه اس؟
+: مااامااان...
_: زود برو عوضش کن میزنی اینم سوراخ میکنی.
+: مامان جون شلوار پاره مده. اگرم سوراخ شد یه وصله جینگولی خوشگل میدوزم روش باحال شه.
بعدم با بی حوصله گی به اتاقم برمیگردم‌. لباس خانه ام را از بین خروار خرت و پرت روی تخت پیدا میکنم و میپوشم.
بعد هم میروم کمک مامان.
کمی بعد بابا هم می آید و باهم شام میخوریم‌.
نظرات 3 + ارسال نظر
H.A دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ب.ظ

ادامه بده ما مشتاقانه همراهی میکنیم

OK
شما لدف دارین =)))

آسمان سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ

عالی بود

TanQ

زبله جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ب.ظ http://lee-aad.blogfa.com

سلام ونوس جان..ممنون از حضور گرمت گلم..

سلام زبله جان خواهش میکتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد